5 PM

یک نفر در هـمین نزدیکــی ها

چـــیزی

به وسـعت یک زنـــدگی برایـت جا گذاشــته است

خیالــــت راحـت باشــد

آرام چشــمهایت را ببـــند

یک نفر برای همه نگرانــــــی هایت بیـــدار است

یک نفر که از همه زیـبایی های دنیـــا

تــنهـا تــــو را بــــاور دارد

♥ دوستت دارم نفسم

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 1 / 4 / 1391به قلم: Darya

6 PM

سلام بچه ها.خوبید؟کارناممو گرفتم ولی معدلم اونجوری که انتظارداشتم نشد

19/85.راستی من یه وب دیگه هم دارم.چند ماهم هس که دارم ادرسشو میدم هرکی خواست بره اونجا و نظربذاره

قالبمم خیلی قشنگه.متحرکه

✿نازنازی✿:ooaooa.niniweblog.com

"فعلا"

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
جمعه 31 / 3 / 1391به قلم: Darya

یه اتاق باشه گرمه گرم...تو باشی منم باشم...

10 AM

 

دوست دارم که.....

 


یه اتاقی باشه گرمه گرم ...

روشنه روشن ...

تو باشی، منم باشم ...

کف اتاق سنگ باشه،سنگ سفید...

تو منو بغلم کنی که نترسم...

که سردم نشه ...

که نلرزم ...

اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار ... پاهاتم دراز کردی ... منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم ...

با پاهات محکم منو گرفتی ... دو تا دستتم دورم حلقه کردی ... بهت می‌گم چشماتو می‌بندی؟

میگی آره! بعد چشماتو می‌بندی ...

بهت می‌گم برام قصه می‌گی تو گوشم؟ می‌گی آره!

بعد شروع می‌کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن ... یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی‌شن ...

می‌دونی؟ می‌خوام رگ بزنم ... رگ خودمو ... مچ دست چپمو ... یه حرکت سریع ... یه ضربه عمیق ... بلدی که؟

ولی تو که نمی‌دونی می‌خوام رگمو بزنم ... تو چشماتو بستی ... نمی‌دونی من تیغ رو از جیبم در میارم ...

نمی‌بینی که سریع می برم ... نمی‌بینی خون فواره می‌زنه ... رو سنگای سفید ... نمی‌بینی که دستم می‌سوزه و لبم رو گاز می‌گیرم که نگم آااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی ...

تو داری قصه می‌گی.. من شلوارک پامه ... دستمو می‌ذارم رو زانوم ... خون میاد از دستم می‌ریزه رو زانوم و از زانوم می‌ریزه رو سنگا ...

قشنگه مسیر حرکتش! قشنگه رنگ قرمزش ... حیف که چشمات بسته است و نمی‌تونی ببینی ... تو بغلم کردی ... می‌بینی که سرد شدم ... محکمتر بغلم می‌کنی که گرم بشم ... می‌بینی نامنظم نفس می‌کشم ...

 

تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! می‌بینی هر چی محکمتر بغلم می‌کنی سردتر میشم ... می‌بینی دیگه نفس نمی‌کشم ... چشماتو باز می‌کنی می‌بینی من مردم ... می‌دونی؟ 


من می‌ترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن ... از تنهایی مردن ... از خون دیدن ... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ... گریه نکن دیگه! ... من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم دلم می‌گیره‌ها ! بعدش تو همون جوری وسط گریه‌هات بخندی ... گریه نکن دیگه خب؟ دلم می‌شکنه... دلِ روح نازکه ... نشکنش خب...؟

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
دو شنبه 27 / 3 / 1391به قلم: Darya

9 PM

پدر، روزت مبارک باد که همه روزهای زندگی از فروغ نگاه تو روشن است.

پدر، اگرچه در تقویم روزها، روزی را به پاس احترام تو نام نهاده اند، ولی ما در تقویم عشقِ

 وجودمانْ همه روزها را به پای تو می ریزیم.

پدر، وجود پرمهرتْ گرمی بخش حیات ماست و لبخندهای صمیمی اتْ لذت بخش اوقاتمان.

پدر، اگرچه پاس داشت محبت های بی کران تو، فراتر از توان بی مقدار ماست، گرامی داشت

 یادت را کم ترین وظیفه خود می دانیم و از اعماق وجود می گوییم:

«پدر عزیز، روزت مبارک»

 babol2011.blogfa.comزیباساز وبلاگ


 

روز مــــــــــــــــــادر...

▓▒░♥♥♥به بهشت نميروم اگر تو آنجا نباشي مادر. ♥♥♥ █▓▒░
روزت مبارك


تاج از فرق فلک برداشتن ،

 

جاودان آن تاج  بر سرداشتن،

 

در بهشت آرزو ره یافتن،

 

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

 

روز در انواع نعمت ها و ناز،

 

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

 

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

 

روی گیتی را منور داشتن ،

 

شامگه چون ماه رویا آفرین،

 

ناز بر افلاک اختر داشتن،

 

چون صبا در مزرع سبز فلک،

 

بال در بال کبوتر داشتن،

 

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

 

شوکت و فر سکندر داشتن ،

 

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

 

ملک هستی را مسخر داشتن،

 

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

 

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !

فریدون مشیری

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
دو شنبه 20 / 3 / 1391به قلم: Darya

وقتی کسی رو دوس داری...

9 PM

وقتی کسی رو دوس داری،حاضری جون فداش کنی

حاضری دنیارو بدی، فقط یه بار نیگاش کنی

به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی

رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی

وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه

فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه

قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی

خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی

حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم

امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم

حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو

فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو

حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی

حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی

حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات

به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات

وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری

تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری

حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دساش نره

حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره

حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر

امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر

حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی

بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی

حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی

رو دست مجنون بزنی ، با غصه ها همخونه شی

حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن

دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دس تکون بدن

حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن

کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن

حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت

مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت

وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری

دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری

حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه

به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه

حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی

غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی

حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ

عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ

حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی

پشت سرت هر چی می گن ، چیزی نگی گوش بکنی

حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن

پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن

وقتی کسی رو دوس داری ، صاحب کلّی ثروتی

نذار که از دستت بره ، این گنجِ خیلی قیمتی...

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
دو شنبه 20 / 3 / 1391به قلم: Darya

4 PM


اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک

موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو

توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می

گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می

خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا ؟!


♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...

ادامه مطلب

دو شنبه 6 / 3 / 1391به قلم: Darya

انتظار

1 PM

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 5 / 3 / 1391به قلم: Darya

من به همان چند لحظه ام قانعم!توبیا...

1 PM

 

دیدن عکسهایت ، شنیدن صدایت ، تکرار خاطره هاست

خاطره هایی به رنگ سبز ، به شیرینی لحظه های کنار تو بودن

کاش دوباره خاطره ها تکرار شوند

کاش دوباره در کنار هم بنشینیم و من از بی تابی و بی قراری دلم برایت بگویم

راه رفتن در کنارت آرزوییست همیشگی

گرچه دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی اما روزگار چنین نمی خواهد

و من به همان چند لحظه در کنار تو بودن نیز قانعم

♥ دوســــــــــــــــــــــــــــــــتدارم ♥ عشــــــــــــــــــــــــــــق مـــــــــــن ♥

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 5 / 3 / 1391به قلم: Darya

بچگی

12 AM

 

دلم برای کودکیم تنگ شده

برای روزهایی که باور ساده ای داشتم

همه آدم ها را دوست داشتم

مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم

مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود

دلم می خواست "ممول" را پیدا کنم

از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم

تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود

دلم برای خدا تنگ شده

خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم

دلم برای کودکیم تنگ شده

شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 5 / 3 / 1391به قلم: Darya

عشق چیه؟

1 PM


سر کلاس درس معلم پرسید : هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه ؟

 

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند

 

* لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین

 

در حالی که اشک تو چشمانش جمع شده بود .

 

لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود *

 

بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .

 

بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن

 

معلم اونو دید و گفت : لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه ؟

 

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت : عشق ؟

 

دوباره یه نیشخند زد و  گفت : عشق ...

 

ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رودیدی که بهت بگه عشق چیه ؟

 

معلم مکث کرد و جواب داد : خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

 

لنا گفت : بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید

 

نه معنی شفاهی شو حفظ کنید و 

 

ادامه داد : من شخصی رو دوست داشتم و دارم

 

از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم

 

که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم

 

برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه .

 

گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوری که بالشم خیس می شد

 

اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی

 

حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری ...

 

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره

 

ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل از اینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده

 

چه روزای قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی همدیگر را میدیدم

 

ما با هم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم

 

از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم

 

من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن

 

عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی

 

عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی

 

عشق یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش بگذری

 

اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن

 

اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت

 

پدرم از این موضوع خیلی ناراحت شد

 

فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود

 

پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم

 

نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه

 

رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش میکنم بذار بره

 

بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تو را بزنه

 

من اونو به طرف درب هل دادم و گفتم بخاطر من برو ...

 

و اون رفت و پدرم من رو به رگبار کتک بست

 

عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی .

 

بعد از این موضوع عشق من رفت

 

ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم

 

اون رفت و از اون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت

 

اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود :

 

لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم ،

 

من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم و منتظرت می مونم

 

شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن

 

پس من زودتر می رم و اونجا منتظرت می مونم

 

خدا نگهدار گلکم

 

مواظب خودت باش

 

دوستدار تو (ب.ش)

 

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کرد و گفت :

 

خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود

 

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت : آره دخترم می تونی بشینی

 

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن

 

ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شد و گفت :

 

پدر و مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگانشان

 

لنا بلند شد و گفت : چه کسی ؟

 

ناظم جواب داد : نمی دونم یه پسر جوان

 

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن

 

پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت

 

ناگهان روی زمین افتاد و دیگه هم بلند نشد

 

آره لنای قصه ی ما رفته بود پیش عشقش

 

و من مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن ...

 

لنا همیشه این شعر را تکرار می کرد

 

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد ؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
دو شنبه 23 / 2 / 1391به قلم: Darya

7 PM


هر بار که تورا یاد میکنم

گم می شود تکه ای از من ، در من !

همین روزهاست که تمام شوم ..


اين روزها

دلتنگم

باور کن اين يکی ديگر شعر نيست


گـاهــــی لـال مـــی شود آدم

حـرف دارد!!

ولــ ـــ ـ ـ ـ ـی

کلمه نـدارد ...


نه اسمش عشق است...

نه علاقه...

نه عادت...!

حماقت محض است...

دلتنگ کسی باشی...

که دلش با تو نیست...!!!


گفتم " چَشم "

و هر چه " بلاي" ِ نبودن بود

به چشمانم كشيدم

مي دانم

آنقدر ، كه نگران ِ سپردنم به باد بودي

يادت رفت ، بگويي "بي بلا " ....

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 1 / 2 / 1391به قلم: Darya

8 PM

یه چیزی خواستم بگم:این بنرهای تبلیغاتی کنار وبم رو من شخصا باهاشون تبادل بنر نکردم.برای افزایش بازدیدم رفتم تویه سایتی وبا کلی وبسای به طور اتوماتیک تبادل بنر کردم وراستشو بخوایدشایدهیچکدوم ازاین وباروندیه باشم.واسه این گفتم که اگه یه موقع بنری تو وب ظاهرشد که ظاهر خوبی نداشت.....فکر بد نکنید.

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
چهار شنبه 28 / 1 / 1391به قلم: Darya

قسمت

5 PM

مثل اون لب های بسته که دیگه حرفی ندارم

مثل این دست های بی جون که به هم پناه میارن

مثل اون خاطره ای که تو نگاه آینه مرده

مثل اون ترانه ای تورو یاد من آورده

خسته ام خسته ی خسته

خسته از ندیدن تو

چرا قسمتم نمی شه لحظه رسیدن تو

مثل قطره های بارون که تو چنگ ابر اسیرن

یا شقایق های تشنه که بدون آب می میرن

یا مث روزهای برفی که تن آفتاب و می خوان

مثل خاطرات کهنه  که به یاد تو نم یاد

خسته ام خسته ی خسته

خسته از ندیدن تو

چرا قسمتم نمی شه لحظه رسیدن تو

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 24 / 1 / 1391به قلم: Darya

7 PM

 

واقعا نمی دانم كه با چه بیانی زیبایی عشق تو را بسرایم

تمام غم های من با لبخندی كه بر لبهای شیرینت نقش می بندد از بین می رود

تمام شیرینی زندگی ام با كوچكترین غمی كه بر چهره تو می نشیند محو می شود

عشق من لحظه ای نیست كه در یاد تو و غرق در خیالت نباشم

گلم نمی دانم چطور بگویم كه چقدر دوستت دارم

و چه اندازه میزان محبت تو در دلم ریشه افكنده است

فقط آرزو میكنم كه زندگیم حتی برای یك لحظه هم كه شده

كوتاه شود و تمام آن را در كنار تو باشم

روز به روز كه می گذرد آتش محبتت در دلم بیشتر می شود

و من به خاطر این محبت تو از صمیم قلب می گویم كه

نیــــازمــ با تمــامــ وجـــود دوستت دارم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 22 / 1 / 1391به قلم: Darya

مرا کم اما همیشه دوست داشته باش

6 PM

مرا کم اما همیشه دوست داشته باش ... این وزن آواز من است. عشقی که گرم وشدید است، زود می سوزد

و

خاموش می شود. من سرمای تو را نمی خواهم، ونه ضعف یا گستاخی ات را. عشقی که دیر بپاید شتابی ندارد

گویی که برای همه عمر، وقت دارد. مرا کم اما همیشه دوست داشته باش. این وزن آواز من است. اگر مرا بسیار

دوست بداری ، شاید حس تو صادقانه نباشد. کمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد! من به کم هم قانعم

و

اگر عشق تو اندک ، اما صادقانه باشد . من راضی ام. دوستی پایداراز هر چیزی بالاتر است .

 

 مرا کم اما همیشه دوست داشته باش

این وزن آواز من است

بگو تا زمانی که زنده ای ، دوستم داری

و من تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم

تا زمانی که زندگی باقی است

هرگز تو را فریب نمی دهم

چه اکنون و چه بعد ازمرگ

همیشه با تو صادق خواهم ماند

و امروز در بهار جوانی ام

عشقم به تو اطمینان می بخشد

مرا کم اما همیشه دوست داشته باش

این وزن آواز من است

عشق پایدار ، لطیف وملایم است

ودر طول عمر ، ثابت قدم

با تلاش صادقانه

چنین عشقی به من هدیه کن

و من با جان خود

از آن نگهداری خواهم کرد

در خشکی یا دریا

در هرجا و در آب وهوا

عشق پایدار ، ثابت وهمیشگی است

مرا اما همیشه دوست داشته باش

این وزن آواز من است

همان گونه که وزن زندگی است

دوست دارم عشق همیشگی من

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 22 / 1 / 1391به قلم: Darya

7 PM

به خودم قول میدهم كه فراموشـت كنم !

وقتی صبح می شود

تو را كه نه .... ولی !

قولم را فراموش می كنم ....!!!

 

دنیای دستها از هر دنیایی بی وفا تر است

امروز دست هایت را می گیرند

قصه عادت که شدی

همان دستها را برایت تکان می دهند ...!

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 20 / 1 / 1391به قلم: Darya

7 PM

من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم

 

ای بهار زندگی ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست

 اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد

 برگرد

 باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را

 باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا

باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده

 بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم

 بدان که قلب من هم شکسته

بدان که روحم ازهمه دردها خشته شده

 این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد

 بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام

دوستت دارم عشق من

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 20 / 1 / 1391به قلم: Darya

7 PM


 

ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت

یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت

ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد

از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد

ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی

یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی

ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد

مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد

ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود

یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود

ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد

یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 20 / 1 / 1391به قلم: Darya

6 PM

 

 

سلام بچه ها

 

 

کی میتونه کمکم کنه که رتبم توگوگل بره بالا؟میدونیدچیه فک کردم شایدمهردادم بخوادببینه اینترنت دربارش چیا نوشتن سرچ کنه وب منم توصفحه اول بیاداونوقت روش شایدکلیک کنه وبیادتووبم و.....

 

 

منتظرتون میمونم خواهش میکنم هرکمکی ازدستتون برمیادانجام بدید راستی صبرکنیدتابنروبم بیاد.خیلی قشنگه

ممنون ازلطفتون وممنون ازمیناخانم واسه مطلب قشنگش.میناجان منتظربقیه مطالبت هستم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 20 / 1 / 1391به قلم: Darya

ساحل عشق

6 PM


لب دریا توی ساحل به یاد تو نشستم

روی شن ها روی ماسه اسمتو من مینوشتم

تورو من با خود میدیدم روی اون موج های آبی

کنارت نشسته بودم اما آروم با یه آهی

لب دریا توی ساحل تو نبودی در کنارم

روی شن ها روی ماسه کشیدم به قلب خسته

قلبی با آه ولی آروم     نشسته در انتظارت

تو نیستی اما لب دریا میشینم در انتظارت

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

چه رازی در این جمله است

دوستت دارم

که هرکه می گوید عاشق تر میشود

و هرکه می شنود بی تفاوت تر...

و هرکه می شنود بی تفاوت تر...

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 20 / 1 / 1391به قلم: Darya

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد